اول سال ...

ساخت وبلاگ

خشم گاهی امان نمی دهد گریه کنم. اشک گاهی امان نمی دهد فریاد بزنم. مشاور می گوید باید معنای تازه ای برای بودنم پیدا کنم و انقدر بالا بروم و رشد کنم که آدمها و زخمهایی که به من زده اند و می زنند، در نظرم هی کوچک و کوچکتر شوند.

اول سال ......
ما را در سایت اول سال ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dneveshte-jat0 بازدید : 125 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 13:08

حسِ سیزیف را دارم در لحظه ای که دارد از بالای کوه، سنگ رها شده اش را در حال غلتیدن به پایین نگاه می کند. بی ثمر بودنِ جان کندنهایش را واضح و آشکار می بیند. عمیقا احساس ناتوانی و ویرانی می کند. ناگهان پژواکِ فریادهای خشمناکش در دل کوه می پیچد وَ کمی بعد گریستن آغاز می کند. خسته و آشفته به دور، نزدیک، بالا، پایین چشم می دوزد. هیچ راه فراری نیست.ابلهانه است. رذیلانه است. ظالمانه است. اما باید تسلیم شود، به اینهمه هیچی، به اینهمه پوچی، به معنایی که نیست، معنایی که کارکردش را از دست داده است. از سرازیری کوه پایین می رود. دیگربار سنگ را بر دوش می گیرد تا باز به امیدی عبث، جنگیدنی بیهوده و طاقت فرسا را آغاز کند. چه حیله ای کرده ام! کدام راز از کدام خدایگان را فاش کرده ام! که به زیستن در دورِ باطلِ «جنگیدن، فرار کردن، تسلیم شدن»  مجازات شده ام. اول سال ......ادامه مطلب
ما را در سایت اول سال ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dneveshte-jat0 بازدید : 144 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 13:08

در مواجهه ی آغازین با دردها و رنجهای این عالم، گاه ممکن است عصبانی شوم، مضطرب شوم، افسرده شوم، گریه کنم، فریاد بزنم، به درگاهی دعا کنم یا بارانی از سوال شوم. اما همواره، مرور این حقیقت که «من و دیگر ا اول سال ......ادامه مطلب
ما را در سایت اول سال ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dneveshte-jat0 بازدید : 122 تاريخ : يکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت: 16:43

در این روزهای سرشار از وقت گذرانی و خلوت با خودم، خیلی به داشته ها و دارایی هایم فکر میکنم. مثلا دستان توانمندم که از دوختن و بافتن و ساختن و نظم بخشیدن لذت می برند. یا مسئولیت پذیری صبورانه ام در قبا اول سال ......ادامه مطلب
ما را در سایت اول سال ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dneveshte-jat0 بازدید : 143 تاريخ : يکشنبه 12 مرداد 1399 ساعت: 16:43

داستانک می توانستم دختری عشایری باشم. زیر «سیاه چادر» به دنیا بیایم. در کودکی دنبال بزها بدوم و با خاک و گِل و سنگ بازی کنم. در نوجوانی بلد بشوم نان بپزم. جاجیم و گبه ببافم و دوغ و پنیر و کره درست کنم اول سال ......ادامه مطلب
ما را در سایت اول سال ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dneveshte-jat0 بازدید : 140 تاريخ : سه شنبه 5 فروردين 1399 ساعت: 18:58

داستانک می روم پشت پنجره و به کوههایِ آن دورها نگاه میکنم. به ابرهای تیره ی آسمان که خبرِ باران آورده اند و به شاخه های درختان که در باد تکان می خورند. خودم را با پیراهنی گُل گُلی، در حال دویدن و‌ چرخ اول سال ......ادامه مطلب
ما را در سایت اول سال ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dneveshte-jat0 بازدید : 144 تاريخ : سه شنبه 5 فروردين 1399 ساعت: 18:58

امشب برایش پوره ی هویج و سیب زمینی درست کردم. کمی کره هم تویش ریختم تا شکمش بهتر کار کند‌. تصمیم گرفتم که پوره را با میکسر له له نکنم تا کم کم برای خوردن غذاهای جامد آماده شود‌. سیب زمینی و هویج را با اول سال ......ادامه مطلب
ما را در سایت اول سال ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dneveshte-jat0 بازدید : 155 تاريخ : دوشنبه 21 بهمن 1398 ساعت: 1:21

مامان دیشب خواب خیلی بدی دیدم. خواب دیدم مامانِ آدرین میگه آدرین ایدز گرفته. انگار از مادرش به صورت ارثی گرفته بود. وای مامان انقدر گریه کردم. انقدر گریه کردم. مامان من با اینکه هنور بچه ام، ولی گریه کردن بخاطر عشق را می فهمم. مامان تو هیچوقت بخاطر عشق گریه کردی؟

 

 

آدرین: نام ‌کوچک پسر گربه ای در کارتون دختر کفشدوزکی است.

اول سال ......
ما را در سایت اول سال ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dneveshte-jat0 بازدید : 154 تاريخ : دوشنبه 21 بهمن 1398 ساعت: 1:21

چشم هایم را بستم و در خیالم، به چیزهای لذت بخشی که این روزها لازمشان دارم، جان بخشیدم . تخیل! چه حس سرشار خوبی داشت. ناخودآگاه یکی از آن لبخندهای کجِ تو، وقتی در خوابی، بر لبم نشست. پس ماجرای خنده هایت این بوده! پسرم فقط پنج روز است از راه رسیده ای اما با قدرت، در کارِ چیز یاد دادن، به مامان هستی. از حالا دلم برای تمام لحظه های دیگری که قرار است از تو، جورِ دیگر زندگی کردن را بیاموزم غنج می زند ...

اول سال ......
ما را در سایت اول سال ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dneveshte-jat0 بازدید : 140 تاريخ : جمعه 15 آذر 1398 ساعت: 1:44

استاد قائدی یک پستی گذاشته بود با عنوان "شهروند عاقل". دلم گرفته بود. زیر نوشته اش در بخش نظرات نوشتم: "بعضی وقتها دلم میخواهد عاقل نباشم. نه شهروند عاقل، نه همسر عاقل، نه مادر عاقل. نه فرزند عاقل و نه هیچ چیز عاقل دیگری. دلم می خواهد بی خیالِ همه ی مسئولیتهایم بروم دیوانه وار دیوانگی کنم". 

پاسخم داده است: این خودش عین عقل است ...

اول سال ......
ما را در سایت اول سال ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dneveshte-jat0 بازدید : 144 تاريخ : جمعه 15 آذر 1398 ساعت: 1:44